:-)

7 سال و 11 ماهه شدی و فقط یک ماه تا تولد 8 سالگیت باقی مونده...روزا و ماهها مث برق و باد میگذره...انگار همین چند روز پیش بود که در تدارک تولدت توی کیدزلند بودیم... و بروبیا داشتیم اونجا واسه بستن قرارداد روز تولد 7 سالگیت که خاص ترین روز تولد کل دوران زندگی هر کسی "ممکنه" باشه... واسه ما که بود...

عروسک خواستنی خودمی...هنوزم حس دوس داشتنت مث قدیم حس قشنگ و قوی و متفاوتیه...

یکشنبه عصر خوشبتانه جشن پایان تحصیلی 94-95 برگزار میشه... دعوتنامه از روز چهارشنبه توی کوله ات بود و من بیخبر......خیلی عالی شد...تنها روزی که عصرش هیچ کلاسی نداری...ضمن اینکه بابا هم ظهر یکشنبه از راه

 میرسه.......کلی برنامه تدارک دیدین...لباس محلی... و دو دست لباس با رنگ های متفاوت واسه اجراها...

امیدوارم مث هرسال گل بکاری... سخخت منتظر این روز قشنگم...

هفته آینده باز یکشنبه تولد یکی از همکلاسی های زبان انگلیسی و فرانسه است....پارمیدا که کلاس چهارمه...خیلی خوشحالی یکسره کارت دعوتشو چک میکنی.....

همسایه بالایی، دوستت رامیلا هم دو روز پیش اسباب کشی کردن و از اینجا رفتن...البته فعلا باله همدیگرو میبینید...ولی احتمالا آخرین جلسه ای باشه که به این کلاس میاد......و شما شاکی هستی......و من...

همه چی سر جاشه البته با سعی و تلاش خودت....... خیلی خوبی دختر نازنینم......عاشق خواهرت هم هستی.......خداروشکر.......شکر صد شکر..........

==========================================

از اونجایی که پست مربوط به خاطرات سال نو پرید...قصد دارم هر وقت حوصله ام گرفت چند تا عکس از عید بی نظیر سال 95 بزارم...عید امسال جزو یکی از بهترین عیدامون بود...به همه خوش گذشت و دورهمی هامون بیشتر از قبل بود و حسابی چسبید...

این عکسا هم...مربوط به پیک نیک رفتن بچه ها همراه با بابا، دایی داریوش و عمو محمد به روستای پامنار و بازدید از دریاچه شیهون یا همون دز (درست پشت سد دز )هستش.

===============================================

اینم تصویر جشن قهرمانی غرور آفرین استقلال خوزستان...تبریک به همه خوزستانی ها...

استقلالیای پایتخت به خودشون نگیرن یه وخ...به قول یکی پلاکاردهای دست نویس تماشاچیان خوزستانی "استقلال خوزستان شعبه دیگری ندارد" ههه...

البته که نایب قهرمانی پرسپولیسم کم از قهرمانی نداشت... تنها با اختلاف 3 در تفاضل گل..